خیریتی داشت....
از قبل کلی برنامه ریزی کرده بودم واسه امروز...کلی جا ردیف کردم که برم و کارهای عقب مونده رو انجام بدم.... اولیش تعیین پزشک خانواده بود که میخواستم یه آزمایش خون مفصل برام بنویسه تا از کمبودهای قطعی بدنم مثل آهن مطلع بشم و نشون دکتر زنان بدم و یه مقدماتی واسه اومدن تربچه کرده باشم خلاصه صبح بعد از نماز کارهای خونه رو انجام دادم و صبحانه رو آماده کردم که همسری بخوره و منم که ناشتا برم... یه کم دیر شد من برای همسری لقمه گرفتم و اون هم برای من تا زودتر آماده شم و باهاش تا یه جایی برم.... موقع آماده شدن هرچی گشتم دفترچه بیمه مو پیدا نکردم کل خونه رو کن فیکون کردم همه کیفهامو گشتم و آخرش کلا اینجوری بودم.........
انگار هیچی.....تازه وقت دکتر زنانم هم به هم خورد... حال بدیه ولی قطعا یه حکمتی توش بوده حالاباید به جاش یه روز برم عکس بگیرم تا برم دفترچه مجدد بگیرم...چون عکس هم ندارم... اینجور وقتاست که به قول خودم باید بگم قیافه ام چه شکلیه .... و به قول همسری : خیلی خوشکله...و حرص بیشتر من