مهمونی دوستانه
دبیرستان که بودیم یه گروه ٨نفره از دوستا بودیم که توی مدرسه به شدت شاخص یودیم...هم خیلی اذیت میکردیم هم نسبتا خوب درس میخوندیم و کسی نمیتونست بهمون بگه بالای چشتون ابرو ه...اما خداییش همه هم دوستمون داشتن...بعد از فارغ التحصیلی که به مدرسه سر میزدیم اکثر دبیرها میگفتن جاتون خیلی خالیه مدرسه شور و نشاطتون و کم داره.....
یادش بخیر...چه روزهایی بود..چه خاطره هایی..جدا به نظر من بهترین روزهای زندگی دوران دبیرستانه (بجز یه استثنا اونم اینکه دانشجوی یه شهر دیگه و خوابگاهی باشی و با هم اطاقی ها همفکر)
درسته توی مدرسه خیلی اذیت میکردیم اما بیشتر کارهای فرهنگی مدرسه و مناسبتها رو گروه ما با جون و دل انجام میداد....واااااای یاد همه چیز اون روزها بخیر توکل ها تو دقیقه نود کارها و همکاری ها و سفرهای زیارتی دسته جمعی و ....
خلاصه اینکه بعد از کنکور و قبولی دانشگاه هرکدوم یه جایی افتادیم..بعضی ها هم افتادن خونه شوهر
و اینکه کمتر از قبل همدیگه رو میدیدیم...چندروزی بود که یکی از دوستان از تهران اومده بود که یه نی نی قلمبه در راه داره...و بقیه در تعطیلی به سر میبردن و بهترین فرصت بود برا دور همی...خلاصه همه رو واسه ناهار دعوت کردم خونمون
خیلی خوش گذشت...طولانی نبود اما دور هم خیلی صفا کردیم...یکی عقد کرده بود...یکی با بچه ٢ ساله اش اومده بود... یکی تازه عروسی کرده بود..یکی هم که منتظر نی نی کوچکولوش بود....
البته مجرد هم داشتیم که قرار شد سری بعد اگه فکری بحال خودشون نکردن...دیگه دعوتشون نکنیم
بعد از ناهار و گپ و گفت و نوش جان کردن خربزه ی جامونده از سر سفره و بعد از اون میوه ...نوبت رسید به هدیه ای که زحمت کشبده و آورده بودنیه جعبه شکلات خوشکل و خوشمزه ی
کفشدوزکی + کتاب مفاتیح الحیاه آیت الله جوادی آملی...خیلی عالی بود
دست گل همشون درد نکنه، انشالله همگیشون همیشه شاد و خوشبخت باشن و هرگز از هم دور نشیم..... خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار