میوه دلمان،حسین جان میوه دلمان،حسین جان ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

دردانه عزیزمان نذر دردانه فاطمه (س)

اتمام ماه ششم و آغاز شروعی جدید

سلام پسر عزیز مامان.. سلام همه ی عمر و نفسم.. جان مادر به فدای قد و قامت کوچک و دست و پای تپلی و نقلی ات... الهی مامان فدای همه ی خوشمزگی هات... نوشتن از شش ماهگی جگر گوشه ات کار سختی است..غمی نامعلوم کنار همه ی واژه هایت پیدا میشود... پسرم نیم ساله شده، مدت کوتاهی است به او آب میدهیم زیاد نه آخر مگر شش ماهه چقدر آب میطلبد؟؟؟ برایم سخت است از شیرینی هایت بنویسم... بغض میگیردم و دل رباب آتشم میزند..... اما مینویسم... مینویسم تا بدانی امامت،کسی که نام زیبایش را برتو گذاشتیم (البته همین برایمان روضه ی مصوری است) از شیرین ترین دلبستگی اش هم برای دین میگذرد...مینویسم تا بدانی یک سرباز واقعی باید ازهمه ی داشته هایش بگذرد،حتی از شیرین...
2 بهمن 1392

کاش از خدا چیز دیگه ای خواسته بودم..

یه همچین بنده ی سریع الاجابه ای هستم من..  قضیه برمیگرده به عنوان پست قبلی و پست فعلی دوشنبه 92/10/16 برف شدیدی اومد(صبح همین روز حسین جان برای اولین بار خودش به تنهایی غلت زد و  مرحله ی جدیدی از رشد خودش و شروع کرد )   اوضاع وخیم برفگیری وقطعی آب و برق و در نتیجه خاموشی پکیج و شوفاژ مارو به خونه پدر جون کشوند....و این عکس در تاریخ سه شنبه  92/10/17 گرفته شده     ...
1 بهمن 1392

حواس پرتی یک مادر

هرگز فکر نمیکردم این موضوع مهم رو فراموش کنم.. این موضوع مهم که فقط یک پوشک دیگر برای پسرک داریم.....  بس که روی این موضوع حساس بوده و هستم... این موضوع مهم مادر بیچاره را واداشت که: بعد از رسیدن به منزل در ساعت 12شب و دیدن این صحنه که با عوض کردن پوشک طفل بی زبان قبل از خوابش، دبگر پوشک ندارد..  و درک یک پدر به تمام معنا خسته و به خواب رفته .. و پی پی کردن در همان دقایق اول بعد از قصه شبانه... پسر را به پدر نیمه هوشیار بسپارد،همه ی اسباب بازیهایش را کنارش بگذارد و در یک اقدام چریکی در ساعت 1 نیمه شب !!! با آژانس به سوپر سر کوچه برود و بعد از خرید مولفیکس 4 ، جلدی برگردد...... به حق چیزهای نشن...
8 دی 1392
1