اتمام ماه ششم و آغاز شروعی جدید
سلام پسر عزیز مامان.. سلام همه ی عمر و نفسم.. جان مادر به فدای قد و قامت کوچک و دست و پای تپلی و نقلی ات... الهی مامان فدای همه ی خوشمزگی هات... نوشتن از شش ماهگی جگر گوشه ات کار سختی است..غمی نامعلوم کنار همه ی واژه هایت پیدا میشود... پسرم نیم ساله شده، مدت کوتاهی است به او آب میدهیم زیاد نه آخر مگر شش ماهه چقدر آب میطلبد؟؟؟ برایم سخت است از شیرینی هایت بنویسم... بغض میگیردم و دل رباب آتشم میزند..... اما مینویسم... مینویسم تا بدانی امامت،کسی که نام زیبایش را برتو گذاشتیم (البته همین برایمان روضه ی مصوری است) از شیرین ترین دلبستگی اش هم برای دین میگذرد...مینویسم تا بدانی یک سرباز واقعی باید ازهمه ی داشته هایش بگذرد،حتی از شیرین...