میوه دلمان،حسین جان میوه دلمان،حسین جان ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

دردانه عزیزمان نذر دردانه فاطمه (س)

من غم و عشق حسین ع،از شیر،از مادر گرفتم...

  لالایی (٢) مدينه بود و غوغا بود، اسيرِ ديوِ سرما بود........ محمد سر زد از مکه، که او خورشيدِ دل‏ها بود لا لا خورشيدِ من لا لا، گلِ اميدِ من لا لا خديجه همسرِ او بود، زني خندان و خوش‌خو بود.......برای شادی و غم‌ها، خديجه يارِ نيکو بود لا لا لا شاديم لا لا، غمم آزاديم لا لا خدا يک دخترِ زيبا، به آنها داد لا لا لا..............به اسمِ فاطمه زهرا ، اميدِ مادر و بابا لا لا لا کودکم لا لا، قشنگ و کوچکم لا لا علی دامادِ پيغمبر، براي فاطمه همسر.........براي دخترِ خورشيد، علی از هر کسی بهتر چراغِ خانه‌ام لا لا، گلِ گلدانِ من لا لا علی شيرِ خدا لا لا، علي مشکل گشا لا لا.......شبِ تاريک نان...
30 آبان 1392

شاید بتونی کمکم کنی...

اهمیت خشت اول را همه میدانیم.همان خشتی که اگر کج بنا شود ساختمان را از مسیر اصلی اش منحرف میکند ،همان خشتی که خوب یا بد بودنش تا ثریا همراه معمار و ساختمان است...پیش از آنکه اراده کنیم انسانی به جمع انسانها اضافه شود بهتر است الفبای پاک بودن را از منبع پاکی ها بیاموزیم و از کلام خدا و سیره اهل بیت ع نور بگیریم... (قسمتی از کتاب نسل نور از انتشارات تلاوت آرامش و کاری از موسسه فرهنگی هنری کاربردی خیبر) سلام به همه ی دوستان...به لطف تعطیلی چند روزه ی نی نی وبلاگ فکری به سرم زد که مدتی هست دنبالشم...در حال جمع آوری اطلاعات مفید و کاربردی با موضوع آمادگی معنوی قبل و حین بارداری هستم..... ازتون به شدت تقاضا میکنم اگر تجربه و یا اطل...
30 آبان 1392

مهمونی دوستانه

دبیرستان که بودیم یه گروه ٨نفره از دوستا بودیم که توی مدرسه به شدت شاخص یودیم...هم خیلی اذیت میکردیم هم نسبتا خوب درس میخوندیم و کسی نمیتونست بهمون بگه بالای چشتون ابرو ه...اما خداییش همه هم دوستمون داشتن...بعد از فارغ التحصیلی که به مدرسه سر میزدیم اکثر دبیرها میگفتن جاتون خیلی خالیه مدرسه شور و نشاطتون و کم داره..... یادش بخیر...چه روزهایی بود..چه خاطره هایی..جدا به نظر من بهترین روزهای زندگی دوران دبیرستانه (بجز یه استثنا اونم اینکه دانشجوی یه شهر دیگه و خوابگاهی باشی و با هم اطاقی ها همفکر) درسته توی مدرسه خیلی اذیت میکردیم اما بیشتر کارهای فرهنگی مدرسه و مناسبتها رو گروه ما با جون و دل انجام میداد....واااااای یاد همه چیز...
30 آبان 1392

مرا هزار امید است و هر هزار تویی...

چند مدت پیش بعد ازکلی وقت که دست به قلم نبرده بودم یکی از دوستان ازم خواست برای صفحه آخر نشریه ای که میخواستن تو سفر مشهد به بچه ها بدن، چند بیتی شعر بگم....آخه همونطور که تو پست قبلی گفتم تو دوران دبیرستان برای کارامون گاهی دست به قلم میبردم و یه چیزایی مینوشتم که بیشتر نثر بود..اما شعر کمتر ....بیشتر برای خلوت خودم میگفتم.... منم به عشق امام رضا ع یه چند بیت نوشتم... حالا خوشحال میشم  بعد از خوندنش نظرتون و بگید..... آقا قرار دلم باشما به یادم هست آن شب حرم رو به ضریح طلایتان اصلا مگر آقا پاک میشود ز دلم حال و هوای گنبد و صحن و سرایتان با خادمان شما خو گرفته ام قربان رئفت و مهر و صفایتان دارد زمان وداع میرسد فرا من ...
30 آبان 1392

خیریتی داشت....

از قبل کلی برنامه ریزی کرده بودم واسه امروز...کلی جا ردیف کردم که برم و کارهای عقب مونده رو انجام بدم.... اولیش تعیین پزشک خانواده بود که میخواستم  یه آزمایش خون مفصل برام بنویسه تا از کمبودهای قطعی بدنم مثل آهن مطلع بشم و نشون دکتر زنان بدم و یه مقدماتی واسه اومدن تربچه کرده باشم خلاصه صبح بعد از نماز کارهای خونه رو انجام دادم و صبحانه رو آماده کردم که همسری بخوره و منم که ناشتا برم... یه کم دیر شد من برای همسری لقمه گرفتم و اون هم برای من تا زودتر آماده شم و باهاش تا یه جایی برم.... موقع آماده شدن هرچی گشتم دفترچه بیمه مو پیدا نکردم کل خونه رو کن فیکون کردم همه کیفهامو گشتم و آخرش کلا اینجوری بودم......... انگار هیچی...
30 آبان 1392

دلم برای تو تنگ است...اما....

سلام دردانه عزیزم.امروز یکشنبه٢٥تیر سال ٩١ به وقت دنیاست... شنبه ی هفته قبل یعنی در تاریخ١٧/٤/١٣٩١ من با اولین اشاره های بابابی در مورد اومدن تو بطور جدی و اینکه برای اولین بار ذوق شمارو کرد,رفتم و چندتا لباس کوچولوی خوشکل و مامانی برای بقول بابای مهربونت جیجر بابا خریدم که بعدا عکساشو میذارم.... الهی قربونت برم که هنوز نیومده بابایی اینقدر ذوقت میکنه عشق من... دیگه یواش یواش داریم به اومدنت فکر میکنم...وااای که چقدر کار داریم.... خدایا خودت کمکون کن آمادگی لازم و پیدا کنیم تا لیاقت داشتن یه فرزند سالم و صالح داشته باشیم...هرچند که ما امیدمون به لطف و کرم شماست...تاحالا به ما نگاه نکردی و نعمت دادی اگر جز این بود که وای به ر...
30 آبان 1392