میوه دلمان،حسین جان میوه دلمان،حسین جان ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

دردانه عزیزمان نذر دردانه فاطمه (س)

مرا هزار امید است و هر هزار تویی...

چند مدت پیش بعد ازکلی وقت که دست به قلم نبرده بودم یکی از دوستان ازم خواست برای صفحه آخر نشریه ای که میخواستن تو سفر مشهد به بچه ها بدن، چند بیتی شعر بگم....آخه همونطور که تو پست قبلی گفتم تو دوران دبیرستان برای کارامون گاهی دست به قلم میبردم و یه چیزایی مینوشتم که بیشتر نثر بود..اما شعر کمتر ....بیشتر برای خلوت خودم میگفتم.... منم به عشق امام رضا ع یه چند بیت نوشتم... حالا خوشحال میشم  بعد از خوندنش نظرتون و بگید..... آقا قرار دلم باشما به یادم هست آن شب حرم رو به ضریح طلایتان اصلا مگر آقا پاک میشود ز دلم حال و هوای گنبد و صحن و سرایتان با خادمان شما خو گرفته ام قربان رئفت و مهر و صفایتان دارد زمان وداع میرسد فرا من ...
30 آبان 1392

خیریتی داشت....

از قبل کلی برنامه ریزی کرده بودم واسه امروز...کلی جا ردیف کردم که برم و کارهای عقب مونده رو انجام بدم.... اولیش تعیین پزشک خانواده بود که میخواستم  یه آزمایش خون مفصل برام بنویسه تا از کمبودهای قطعی بدنم مثل آهن مطلع بشم و نشون دکتر زنان بدم و یه مقدماتی واسه اومدن تربچه کرده باشم خلاصه صبح بعد از نماز کارهای خونه رو انجام دادم و صبحانه رو آماده کردم که همسری بخوره و منم که ناشتا برم... یه کم دیر شد من برای همسری لقمه گرفتم و اون هم برای من تا زودتر آماده شم و باهاش تا یه جایی برم.... موقع آماده شدن هرچی گشتم دفترچه بیمه مو پیدا نکردم کل خونه رو کن فیکون کردم همه کیفهامو گشتم و آخرش کلا اینجوری بودم......... انگار هیچی...
30 آبان 1392

دلم برای تو تنگ است...اما....

سلام دردانه عزیزم.امروز یکشنبه٢٥تیر سال ٩١ به وقت دنیاست... شنبه ی هفته قبل یعنی در تاریخ١٧/٤/١٣٩١ من با اولین اشاره های بابابی در مورد اومدن تو بطور جدی و اینکه برای اولین بار ذوق شمارو کرد,رفتم و چندتا لباس کوچولوی خوشکل و مامانی برای بقول بابای مهربونت جیجر بابا خریدم که بعدا عکساشو میذارم.... الهی قربونت برم که هنوز نیومده بابایی اینقدر ذوقت میکنه عشق من... دیگه یواش یواش داریم به اومدنت فکر میکنم...وااای که چقدر کار داریم.... خدایا خودت کمکون کن آمادگی لازم و پیدا کنیم تا لیاقت داشتن یه فرزند سالم و صالح داشته باشیم...هرچند که ما امیدمون به لطف و کرم شماست...تاحالا به ما نگاه نکردی و نعمت دادی اگر جز این بود که وای به ر...
30 آبان 1392

رسیدن بخیر مشتی حسین

سلام چند روزی هست رسیدیم،دعاگوی همه ی دوستان بودم.. از بس این فسقل، مشتی حسین، بغلی شده، و بخاطر خوابیدن تو ماشین در حال حرکت که عاشقشه و عادت کردن به تکون خوردن، نمیذاره بیام یه پست بذارم و نظرهارو جواب بدم...   این چند خط و دارم به زور مینویسم....  حسین جان یه عالمه بزرگتر شده و تپلی... الهی مامان فدا بشه.... دستاشو شناخته و مث چی چی با یه عالمه صداهای خوشکل و ملچ ملوچ میخورتشون... خاطرات سفر و عکسهارو در اولین فرصت تو یه پست رمزدار میذارم ایشالا... اولین سفر حسین جان به مشهد،شمال و قم... فقط اینکه پسمل گلم روز تولد امام رضا ع ٢ ماهش تموم شد و ٣ مهر در ٧٠روزگیش&nbs...
7 مهر 1392