رسیدن بخیر مشتی حسین
سلام چند روزی هست رسیدیم،دعاگوی همه ی دوستان بودم..
از بس این فسقل، مشتی حسین، بغلی شده، و بخاطر خوابیدن تو ماشین در حال حرکت که عاشقشه و عادت کردن به تکون خوردن، نمیذاره بیام یه پست بذارم و نظرهارو جواب بدم...
این چند خط و دارم به زور مینویسم....
حسین جان یه عالمه بزرگتر شده و تپلی... الهی مامان فدا بشه....
دستاشو شناخته و مث چی چی با یه عالمه صداهای خوشکل و ملچ ملوچ میخورتشون...
خاطرات سفر و عکسهارو در اولین فرصت تو یه پست رمزدار میذارم ایشالا... اولین سفر حسین جان به مشهد،شمال و قم...
فقط اینکه پسمل گلم روز تولد امام رضا ع ٢ ماهش تموم شد و ٣ مهر در ٧٠روزگیش واکسن دو ماهگیشو زدیم.... و
اینکه چقدر سخته وقتی مادر خونه مریض میشه و چقدر فرق میکنه شرایطش با زمان بی فرزندی و چه ببشتر فرق میکنه با زمان مجردی !!!!سرمایی خوردم دیدنی
اینم یه عکس از تازگی ها.. ماشالله داره ها.... مامان قربون اون فندقهای توی لپت بشه
تازه از خواب بیدار شده اخموی مامان،دختر دارها فکر نکنن پسرم بداخلاقه ها
نیگا چه خوش اخلاقه،عسل مامان
این پست بعدا نوشت خواهد داشت...
بعدا نوشت:
از وقتی برگشتیم خوشمزه ی مامان و میخوابونیمش توی تشک بازیش،اونم مدتها توش بازی میکنه و با کلی هیجان و دست و پا زدن با عروسکاش حرف میزنه.. خیلی خوشکل و باحال ازخودش صداهای خوشکل در میاره و ذوق میکنه و به قول آقای پدر آخرش باهاشون دعواش میشه و میزنه زیر گریه... معلوم نیست قضیه از چه قراره...
مشهد زیر ایوون طلای آقا یه ذره از موهای حسین جان و کوتاه کردیم و به اندازه اش صدقه دادیم،و پستونکش و زدم تو آب سقاخونه و گذاشتم دهنش.. ایشالا که عشق آقا با جانش آمیخته بشه و بیمه ی آقا بشه...
خیلی وقته نگاهاش خیلی هوشیار و دقیق شده و با دقت همه جارو نگاه میکنه و بیشتر ترجیح میده رو به جلو بغلش کنیم تا همه جارو ببینه و بشناسه
الهی مامان فدات بشه... که دیگه قشنگ منو میشناسی واگه طولانی پیشت نباشم بهونه میگیری و نق میزنی و به محض اینکه بیای بغلم آروم میشی عشق من... این قضیه تو مسافرت خیلی بیشتر خودشو نشون میداد تا حدی که یه بار وقتی نماز میخوندم کلی گریه کرده بودی ،الهی مامان برا دل کوچیکت بمیره ناناز مامان
بابایی هرروز میگه : ماشالله خیلی عوض شده ها، خیلی هم خوردنی تر و به قول خودش جیگر تر..
از دم دمای رفتنمون خنده هات کلی بیشتر شده بود و برا همه میخندیدی و بیشتر برا من و بابایی... تااااازه آآآآآآآآآآقا هم میگی خیلی هم خوشکل... مادیگه فقط میخوایم برات بمیریم وقتی برامون حرف میزنی
بابایی کلی باهات بازی میکنه.جنگ بازی هواپیما بازی و اینکه برات کلاس ادبیات و ریاضی میذاره
هرکی فیلمشو میبینه از خنده غش میکنه
ادبیات شامل آقا گفتن و ریاضی هم شامل آموختن ٢=١+١ از طریق بالا بردن دستهات
راستی بسلامتی پات به آب دریا هم باز شد...اولش خوشت نیومد اما بعدش کلی کیف کردی
مشهد وقتی با کالسکه میبردیمت حرم همه ی آدمایی که میدیدنت ناخداگاه یه عالمه ذوقت میکردن عزیز دل مامانی..منم همش ذکر به لب بودم..
دیگه میتونم راحت تنهایی ببرمت حموم تا کلی آب بازی کنی کلی هم برات شعر حموم میخونم تو هم گوش میدی دردونه ی من
الان خوابیدی و داری کش و قوس میای تا یادم نرفته بنویسم تا یادگاری بمونه: اینکه وقتی کلی با شدت کش و قوس میای ،دستات و میبری بالا و اون مشتای کپل کوچولوتو تکونای ریز میدی و اون وقته که واقعا میخوام برات از ذوق بمیرم عاشق این کارتم نفسم..