میوه دلمان،حسین جان میوه دلمان،حسین جان ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

دردانه عزیزمان نذر دردانه فاطمه (س)

نصفه مامان با حال نیمه حال

سلام به همه ی دوستان.. خوبید؟؟ ما هم به لطف خدا بد نیستیم...فقط یه کم تهوع و بی حالی شدید....+ سرماخوردگی اونم تو این ایام...قیافه ام شبیه لیمو شیرین شده.... بیادتون هستم،ببخشید اگه نمیام و سر نمیزنم و پیاماتون و بی جواب گذاشتم... دعام کنید زود سرحال شم و خدمت برسم.. تمشک ما هم خوبه و به همه سلام میرسونه... ...
30 آبان 1392

برگشتم...

اول از همه سلام به سیب بهشتی مامان...فرشته کوچولوی مهربون خودم...الهی من دورت بگردم با اون قلب کوچمولوت... منو ببخش عزیزم بابت مدتی که نبودم.. و سلام به همه ی دوستانی که مثل همیشه با محبتشون منو شرمنده ی خودشون کردن... امیدوارم همیشه شاد باشید و بر قرار.. نبودنم چندتا دلیل کوچیک و بزرگ داشت...اونم اینکه هنوز از سرماخوردگی وحشتناک قبلی که حداقل یه هفته منو انداخته یود راحت نشده بودم، در عین یه عالمه رعایت دوباره سرما خوردم... نمیدونم ولی حس میکنم زمستون امسال خیلی سردتر ار سالهای قبله.... خلاصه جونم براتون بگه که یه مدت هم خونه ی مامانم اینا مجلس داشتن و اونجا مشغول بودیم... اربعین هم مادر شوهرم آش نذری داشتن و .... خلاصه امتحا...
30 آبان 1392

ربیع مبارک...

این سفره ی غم تمام شد حیف! ما عشق به این صراط داریم.. مادر نگران نباش اینجا.. هر شنبه ١ بیا،بساط داریم.... عزاداری های همه مقبول درگاه حق انشاالله... خدا کند اگر محرم آخرمان بود...دیدار دم مرگمان را امسال در مزد عزاداری هامان امضا کرده باشند...دلم گرفت....شاید قالب وبلاگم عوض شود...اما قالب دلم همیشه حسینی می ماند...انشاالله...باشد که نسلی از ما بماند که همیشه نوکری این خاندان افتخارشان باشد.... منظور از شنبه: ما با خود عهد بستیم برای پر برکت کردن هفته مان شنبه ها به جلسات هفتگی برویم...البته دعوت ارباب بر خواست ما قطعا می چربد... ...
30 آبان 1392

دلم تنگ شده...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به همه... به آسمون...به زمین...به روز..به شب...به مامانا..به نی نی ها...به همه ی همه ی اونایی که دلم براشون تنگ شده.... سلاااااام فرشته ای به سیب بهشتی مامان... به زودی با یه عالمه خبر و خاطره میام اینجا.... دعام کنید.. ...
30 آبان 1392

حکایتی ظریف....

ام فضل دایه امام حسین ع میگوید: روزی رسول اکرم ص حسین را از من گرفت و در آغوش کشید، کودک لیاس پیغمبر را تر کرد،من طفل را چنان بشدت از پیامبر جدا کردم که گریان شد. حضرت به من فرمود: ام فضل!! آرام، لباس مرا آب تطهیر میکند ولی چه چیز میتواند غبار کدورت و رنجش را از قلب فرزندم حسین برطرف کند؟؟!!!  
30 آبان 1392

امسال میسوزم.....

لیلاتر از لیلایی ای مادر زیبایی زهرای من گر بروی میمیرم از تنهایی زهرای من ای گل ز بلبل جان او بیعانه داری رفته ز یادت شمع من پروانه داری بال شکسته خوب نیست بهر پریدن از این گذشته جوجه اندر لانه داری بین التماس این مرد مظلوم مرو  محسن که رفته تو دیگه خانوم مرو گر سیری از من رحمی نما بر زینبت تو رو به اشک این طفل معصوم مرو مرو تا خجل ز پیغمبر نشم مرو تا دوباره بی سپر نشم اینقدر زل نزن به گهواره محسن خدا خواست دوباره من پدر نشم.......... . . . وقتی یک جنین  6 ماهه مثل ماهی با هر تکان اش قنج به دلت می اندازد، فاطمیه آن سال آتش میگیری، میسوزی... جان میدهی........آب میشوی.... . گر حرمتت شکسته،ش...
30 آبان 1392