خدایا ما را دشمن شاد نکن....
به کجا رسانده اند مردم را اینجا ...
نویسنده :
آسمونی*مامان حسین جان*
4:16
مادر شوهرانه
از صمیم قلب از خدا خواستم اگر بناست برای عروس آینده ام،عزیزترین فرد زندگی حسین جانم در جوانی اش، مادرشوهر خوبی نباشم....... و نتوانم جوانی شان را درک کنم، عمرم کفاف دیدن آن روزها را ندهد... یاد و خاطره ی یک مادر شوهر هرگز ندیده، می ارزد به تمام دل شکستن ها و ...... و ... ها از حضور همه ی مادرشوهرهای مهربان حال و آینده عذر خواهم... نظر شخصی ام را گفتم....
این روزها فرهنگ کشورمان به دست مادران است..
منبع: وبلاگ راحیل قصد داشتم برای پسرم (محمدحسین) شلواری مناسب فصل زمستان بخرم. اما رفتن به بازار با آن وضع افتضاح فرهنگی حاکم بر لباسها و البته قیمتهای سرسام آور و ترس از تکرار اتفاق عید سال گذشته، مانعم می شد. عید نوروز سال گذشته برای پسرم (محمدحسین) یک دست لباس خریدم. بعد از چند روز تازه متوجه عکس بن تن در پشت لباس شدم. چون حوصله رفتن به بازار و تعویض آن را نداشتم، خودم را توجیه کردم که چون عکس در پشت لباس است خیلی جلب توجه نمی کند. روز اول عید که محمدحسین لباسش را پوشید، خیلی دلخور بودم که چرا موقع خرید دقت نکرده ام. کاش برای تعویض لباس اهمال کاری نمی کردم. کلی به مغزم فشار آوردم که با این لباس بنتنی چه کنم. 40 ...
نویسنده :
آسمونی*مامان حسین جان*
7:34
اتمام ماه ششم و آغاز شروعی جدید
سلام پسر عزیز مامان.. سلام همه ی عمر و نفسم.. جان مادر به فدای قد و قامت کوچک و دست و پای تپلی و نقلی ات... الهی مامان فدای همه ی خوشمزگی هات... نوشتن از شش ماهگی جگر گوشه ات کار سختی است..غمی نامعلوم کنار همه ی واژه هایت پیدا میشود... پسرم نیم ساله شده، مدت کوتاهی است به او آب میدهیم زیاد نه آخر مگر شش ماهه چقدر آب میطلبد؟؟؟ برایم سخت است از شیرینی هایت بنویسم... بغض میگیردم و دل رباب آتشم میزند..... اما مینویسم... مینویسم تا بدانی امامت،کسی که نام زیبایش را برتو گذاشتیم (البته همین برایمان روضه ی مصوری است) از شیرین ترین دلبستگی اش هم برای دین میگذرد...مینویسم تا بدانی یک سرباز واقعی باید ازهمه ی داشته هایش بگذرد،حتی از شیرین...
کاش از خدا چیز دیگه ای خواسته بودم..
یه همچین بنده ی سریع الاجابه ای هستم من.. قضیه برمیگرده به عنوان پست قبلی و پست فعلی دوشنبه 92/10/16 برف شدیدی اومد(صبح همین روز حسین جان برای اولین بار خودش به تنهایی غلت زد و مرحله ی جدیدی از رشد خودش و شروع کرد ) اوضاع وخیم برفگیری وقطعی آب و برق و در نتیجه خاموشی پکیج و شوفاژ مارو به خونه پدر جون کشوند....و این عکس در تاریخ سه شنبه 92/10/17 گرفته شده ...
چندتا عکس برای خاله سعیده..چیکار کنیم تقاضا زیاده.. و قضای شب یلدا
سالاری حسین سالاری،به به چه اسمی داری...
بچه بودم که مادرم حرز تو گردنم میکرد وقتی محرم میومد پیرهن سیاه تنم میکرد ...